ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

خان جان و کارهای جدید

سلام گلم امروز می خوام از کارهای جدیدی که انجام می دی برات بنویسم.  تازگی ها یاد گرفتی از روی مبل می ری بالای اوپن آشپزخانه و می خواهی از اون طرف بپری پایین که این باعث ترس من میشه آخه می ترسم اگه من نباشم اینکار را انجام بدی و بپری پایین و به خودت صدمه بزنی آخه هنوز کوچکتر از اون هستی که بفهمی اینکار چقدر خطرناکه. البته خودت ناقلایی و فقط وقتهایی که من حواسم بهت هست با اینکارت منو سر کار می گذاری. ای شیطونک یک هفته ای هم هست که خودت لپ تاپ بابایی را روشن می کنی   بعد با نشانگر می ری روی مای کامپیوتر و روی فایل ها و درایوهای دلخواهت بعد فولدرهای کارتونهات را انتخاب می کنی و با کلیک باز می کنی بعد کارتون...
29 دی 1392

شهر بازی 22 بهمن

سلام گلم دیشب در ادامه سفر به شهر بازی های مسقف تهران به شهر بازی 22 بهمن سر زدیم. شهر بازی کوچک اما خوبی بود.  بابایی تصمیم گرفته تند تند به شهر بازی ببریمت تا ترست از بازی کردن با وسایل برقی کم شه.  البته الان دیگه خودت به تنهایی سوار وسایل برقی می شی و نه تنها گریه نمی کنی بلکه دوست داری چند بار سوار یک وسیله بشی   همیشه سلامت و شاد باشی گلم ...
29 دی 1392

تولد خاله سحر و شیطنتهای ارشان

مامانی امشب (15 دی ماه) تولد خاله سحر بود . همگی خونه عزیز جون جمع بودیم و تو کلی از شیطنت کردن با پانیذ لذت بردی.  حتی اجازه ندادی خاله شمع ها را فوت کنه چون هرچی روشن کردند تو خاموش کردی. خوب دیگه اینم یه جورشه خاله جونی گلم تولدت مبارک            ...
20 دی 1392

خان جان در سرزمین عجایب

یک شب زمستونی اوایل دی ماه سرد چون هوا خیلی سرد بود با بابایی بردیمت به سرزمین عجایب که یک شهر بازی سرپوشیده است.  به سختی جای پارک گیر آوردیم و وارد مجتمع تجاری تیراژه که سرزمین عجایب در طبقه سوم آن قرار دارد شدیم.  خیلی شلوغ بود اما تو کلی از بودن در آنجا لذت بردی.  از اول که وارد شدیم چشمت به چرخ و فلک در طبقه سوم بود. با خوشحالی از پله برقی بالا می رفتی تا به چرخ و فلک برسی.      از بین ماسک هایی که اونجا بود فقط به بره ناقلا اشاره می کردی و می گفتی ناگُلا ناگُلا   اینجا هم سوار ترن شدیم و تو حسابی حال کردی تا حدی که حاضر نبودی پیاده بشی گونگولی ...
18 دی 1392

ماجرای عکس گرفتن در آتلیه

عزیز دلم امروز کمی از دستت دلخور شدم و عصبی هستم.  آخه بعد از مدتها که بابایی درگیر کار بود بالاخره یک وقت آزاد گیر آوردیم و از آتلیه سها واقع در شهرک غرب وقت گرفتم تا از تو عکس آتلیه ای بگیریم.  ساعت 3 در آتلیه حاضر شدیم.  آقای عکاس از بین دکورهایی که انتخاب کردم شروع به آماده کردن دکور بالن کرد.  یک بالن کوچولوی قشنگ که قرار بود توی اون بایستی و عکس بگیری اما تو حتی حاضر نشدی یک لحظه تو بالن بایستی فقط دوست داشتی دور اون بدوی.  آقای عکاس دکور دیگری برات آماده کرد اما بازهم فایده ای نداشت.  از آقای عکاس غریبی می کردی و آخر سر شروع به گریه کردی و ما دیدیم فایده ای نداره و به خونه برگشتیم.  ...
17 دی 1392

خبر خوش پشت خبر خوش- قبولی بابایی در امتحان جامع دکتری و تولد ایلیا جون

سلام به همگی دوستان خوبم امسال خدا را شکر پاییز پر از خیر و برکتی داشتیم. خبرهای خوش و مفرحی هم داشتیم. آخرین خبرها هم یکی قبولی بابایی در امتحان جامع دکتراشه که در آبان ماه برگزار شده بود (که البته این خبر با کمی تأخیر عنوان شده).  بابایی عزیزم انشاءالله همیشه پیروز و سربلند باشی. و دیگری تولد پسر عمه عزیزم ایلیا در 7 آذر ماه (که چون عکسی ازش نداشتم خبرش کمی دیر اعلام شد) خدایی خیلی شبیه عمه نجمه ام  یعنی مامانشه انشاءالله عمه نجمه، ایلیا جون و شوهر عمه عزیزم همیشه خوش و خرم و شاد در کنار هم باشند. الهی آمین     ...
16 دی 1392

یک خبر جدید دیگه- تولد محیا

سلام به همگی دوستان   یک خبر دیگه. خدا یک هدیه زیبای دیگه به ما عطا کرد.     عمو رسولم صاحب یک دختر ناز شد که به مناسبت تولدش در ماه محرم، به نام محیا مزین شد.  جالبه که محیا در آبان به دنیا آمد.  به این ترتیب هم من، هم حسن برادر محیا و هم محیا هر سه تاییمون متولد آبان ماه هستیم.   انشاءالله قدمش مبارک باشه اینم از عکسهای دختر عموی عزیزم     ...
16 دی 1392

یلدای 92 بر همه مبارک

  پسرک باهوشم سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای عشقت و بلندای یلدا را برای زندگی قشنگت آرزو میکنیم   از طرف مامانی و بابایی   سلام به همگی یلداتون مبارک. امسال سومین یلدای منه .  عزیز جونم چند روزیه که به زیارت مشهد مشرف شده و امسال شب یلدا کنار ما نیست. اما مامان فریبا تصمیم گرفت که به جای عزیز جون، همه خانواده را کنار هم جمع کنه، خوب هم بچه بزرگ و هم دختر بزرگ خانواده است. برای شام قورمه سبزی خوشمزه ای درست کرد و خانواده دایی ها و خاله اینا را دعوت کرد تا شب یلدا مثل همیشه کنار هم و در منزل عزیز جون باشیم و بالطبع همه از این دعوت استقبال کردند...
7 دی 1392
1